اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

رسوایی


«اشکال شما همین است که اسلامتون رو از من گرفتید، اسلام رو باید از سرچشمه گرفت.

اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست»

پ.ن: شش هفت ریشتری تکان خوردم. فارغ از حواشی، بر خودم واجب می دانم از عواملش تشکر کنم!

از مصاف خود گریختن


کاش می شد این نگاه غوطه ور میان اشک را


بر جهان دیگری نثار کرد


کاش می شد این دل فشرده 


- بی بهاتر از تمام سکه های قلب را -


زیر آسمان دیگری قمار کرد


کاش می شد از میان این ستارگان کور


سوی کهکشان دیگری فرار کرد


با که گویم این سخن که درد دیگری است


از مصاف خود گریختن


وینهمه شرنگ گونه گونه را 


مثل آب خوش به کام خویش ریختن


ای کرانه های جاودانه ناپدید


این شکسته صبور را


در کجا پناه می دهید؟ 


گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار

مهمانی کم کم تمام می شود و من هم آماده رفع زحمت می شوم. گرچه سهمم از این مهمانی بیشتر گرسنگی و تشنگی بود، ولی نمی دانم چرا این دم آخری دلم می گیرد. اصلاً عید فطر کلاً غربت غریبی دارد انگاری. می گویند عید فطر برای این عید است که روزه دار جشن بگیرد پیروزیش در جهاد اکبر را؛ حالا اگر آمدیم و کسی پیروز نبود، دیگر امروز و دیروز و فردایش خیلی فرقی برایش نمی کند؛ هر روز که می خواهد عید باشد، باشد!


مهربانا، شرمنده که عمده ی سهمم از سفره ی مهربانی تو گرسنگی و تشنگی شد.


شرمنده که این روزهای آخری، به جای اینکه حرص بیشتری بزنم برای بهره مندی از این نعمت منتشر، روزهای باقیمانده تا عید فطر را شمرده ام.


میزبانا، شرمنده که دست خالی آمدم؛ اما یاری کن که بی بدرقه ای از جانب تو، میهمانیت را ترک نکنم.


خدایا، عامِلنا بِفَضلِکَ و لاتُعامِلنا بِعَدلِک ...



پ.ن 1: بنا به عادت این روزها، فال گرفتم.


آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند؟

دردم نـهفـتـه به ز طبیبان مدّعـی  باشــد که از خـــزانه غـیـبـم دوا کنند

حافظ دوام وصل میسّر نمی شود  شاهـان کـم التـفات بـه حال گدا کنند


ضمن تشکّر از حضرت حافظ و احترام به نظر ایشان، جا داره به شدّت با مصرع آخر مخالفت کنم که اگر التفات شاهان نبود ... 


پ.ن 2: دوست ندارم ناشکری کرده باشم؛ خدایا شکرت، این رمضانی چیزهای زیادی یاد گرفتم.

تفأل


سـیـنـه مـالـامـال درد اسـت ای دریغا مرهمی        دل ز تـنـهـایـی بـه جـان آمـد خـدا را هـمـدمی


چــشــم آســایـش کـه دارد از سـپـهـر تـیـزرو          ســاقـیـا جـامـی بـه مـن ده تـا بـیـاسـایـم دمـی


زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت        صـعـب روزی بـوالعجب کاری پریشان عالمی


سـوخـتـم در چـاه صـبـر از بـهر آن شمع چو گل        شـاه تـرکـان فـارغ است از حال ما کو رستمی


در طـریـق عـشـقـبـازی امن و آسایش بلاست        ریـش بـاد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی


اهـل کـام و نـاز را در کـوی رنـدی راه نیست          ره روی بـایـد جـهـان سوزی نه خامی بی‌غمی


آدمــی در عــالــم خـاکـی نـمـی‌آیـد بـه دسـت        عـالـمـی دیـگـر بـبـایـد سـاخـت و از نـو آدمـی


خـیـز تـا خـاطـر بـدان تـرک سـمـرقندی دهیم          کـز نـسـیـمـش بـوی جـوی مـولـیـان آیـد هـمی


گـریـه حـافظ چه سنجد پیش استغنای عشق          کـانـدر ایـن دریـا نـمـایـد هـفـت دریـا شـبـنمی





پ.ن: خسته ام، خیلی! ... و بدیش اینه که احساس نمی کنم برای چیز خوبی خسته شدم یا به خاطر این خستگی دستاوردی داشتم!