اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

به تو می اندیشم

...

به تو می اندیشم، ای سراپا همه خوبی!

تک و تنها به تو می اندیشم؛

همه وقت، همه جا، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم...

تو بدان این را، تنها تو بدان!

تو بمان با من، تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب!

من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند!

اینک این من که به پای تو درافتادم باز،

ریسمانی کن از آن موی دراز،

تو بگیر، تو ببند!


پ.ن1: فَقَدْ طَالَ الصَّدَى

پ.ن2: بازآ که در فراق تو چشم امیدوار، چون گوش روزه دار به الله اکبر است

حقیقت یک ماجرا

اینجـــــــا برای از تـو نوشتن هوا کم است
دنیـــــــــا برای از تـو نوشتن مرا کم است

اکسیــر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیـــــال ولی این کفاف نیست
در شعـر من حقیــقت یک مــاجرا کم است

تـــا ایـن غزل شـبـیـه غـزل های مـن شـود
چـیزی شبیه عـطـر حـضـور شـمـا کم است

گاهی تو را کنــــــار خود احســاس می کنم
اما چــــقدر دلـخوشـی خـــواب هـا کم است

خون هـر آن غــزل که نــگفتم به پـای توسـت
آیـا هـنـــــــــوز آمـدنـت را بـهــــــــا کم است؟

منجی

پرده اول:


جمعیت که بعد از ده بار «بالحجة» گفتن منقلب و ملتهب اند، وقت «اللهم عجل لولیک الفرج» دست هایشان را بالاتر می گیرند، «آمین»شان هم خیلی بلندتر است.


پرده دوم:


شب کوفه، که پس از کشته شدن مسلم و هانی، تاریکتر از قبل هم شده، نجواهای پراکنده ای را در گوشه و کنار خود دارد. 


- می گویند تا خبر اوضاع جدید کوفه به پسر علی برسد، او و همراهانش دیگر خیلی نزدیک شهر شده اند. نباید کاری کرد؟

- چه کنیم؟ چه می توانیم بکنیم؟ بهتر است صبر کنیم تا خود حسین بن علی به کوفه برسد، آن وقت هرچه ایشان فرمود، همان می کنیم.

- شنیده ام که ابن زیاد از یزید فرمان گرفته که نگذارد پای نوه رسول خدا زنده به شهر برسد. حتی می گویند از بصره و چند شهر دیگر هم سپاهیانی برای پیوستن به لشکر عمر سعد فرستاده است.

- در اینصورت که دیگر اصلاً عاقلانه نیست دست به کاری بزنیم. هر چه بکنیم، پیش از رسیدن نوه رسول الله حمام خون به راه می افتد. آن وقت دیگر کسی نمی ماند که از خاندان پیغمبر پشتیبانی کند. بهتر است صبر کنیم تا ببینیم اوضاع چه می شود ...


پرده سوم:


صدای موشک ها تقریباً قطع نمی شود. از شدت صدای انفجار می شود حدس زد که کدام منطقه را هدف قرار داده اند. لابلای صدای موشک ها، ناله زنی از خانه روبرویی به گوش می رسد. از هق هق های نامفهومش به سختی می شود فهمید که کلماتی در مورد پسر خردسالش می گوید. 


پرده چهارم:


تا جایی که چشم کار می کند، جمعیت ایستاده است. پلاکاردها و تابلوهای مختلفی این طرف و آن طرف به چشم می خورد. روی یکی پیام همدردی ست، روی آن دیگری که دست نویس هم هست، از همین «مرگ بر ...» های ساده نقش بسته است و کمی آن طرف تر، بنر بزرگ انتقاد از سکوت و غفلت مجامع بین المللی و کشورهای عربی نصب شده است. صدای یکی از سخنرانان مراسم، کمی مبهم، از بلندگویی به گوش می رسد که شدیداً از برخورد برخی کشورها انتقاد می کند و تعداد تماس های گرفته شده با مجامع بین المللی و کشورهای همسایه را می شمارد.


پرده پنجم:


صدای موشک ها همچنان به گوش می رسد. صدای گریه ها هم ... 


پرده ششم:


شهر در تاریکی فرو رفته است. فساد، نابرابری و بی عدالتی از در و دیوار شهر بالا می رود. حق مظلوم ها پایمال می شود و کسی نیست جلوی مظاهر فساد و بی عدالتی قدرت عرض اندام داشته باشد. 

ناگهان مردی، یکدفعه و همینطوری، از راه می رسد و به تنهایی شهر را پر از عدل و داد می کند. 

فَالحَقُّ ما رَضیتُموه وَ الباطِلُ ما أسخَطتُموه

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه


سلام بر تو، ای باقی‌نهاده‌ی‌ خدا در زمین


اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه


سلام بر تو، ای میثاق خداوند که بر آن پیمان گرفته و استوارش ساخته است


اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی ضَمِنَه


سلام بر تو، ای وعده‌ی خدا که خود آن را تعهّد کرده‌است


اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب


سلام بر تو، ای پرچمِ بلندِ افراشته و ای دانشِ ریزان


وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة


و ای فریادرسِ (درماندگان) و ای رحمتِ گسترده


وَعداً غَیرَ مَکذوب


(که) وعده‌ای دروغ ناشدنی (است)