اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

به تو می اندیشم

...

به تو می اندیشم، ای سراپا همه خوبی!

تک و تنها به تو می اندیشم؛

همه وقت، همه جا، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم...

تو بدان این را، تنها تو بدان!

تو بمان با من، تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب!

من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند!

اینک این من که به پای تو درافتادم باز،

ریسمانی کن از آن موی دراز،

تو بگیر، تو ببند!


پ.ن1: فَقَدْ طَالَ الصَّدَى

پ.ن2: بازآ که در فراق تو چشم امیدوار، چون گوش روزه دار به الله اکبر است

حقیقت یک ماجرا

اینجـــــــا برای از تـو نوشتن هوا کم است
دنیـــــــــا برای از تـو نوشتن مرا کم است

اکسیــر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیـــــال ولی این کفاف نیست
در شعـر من حقیــقت یک مــاجرا کم است

تـــا ایـن غزل شـبـیـه غـزل های مـن شـود
چـیزی شبیه عـطـر حـضـور شـمـا کم است

گاهی تو را کنــــــار خود احســاس می کنم
اما چــــقدر دلـخوشـی خـــواب هـا کم است

خون هـر آن غــزل که نــگفتم به پـای توسـت
آیـا هـنـــــــــوز آمـدنـت را بـهــــــــا کم است؟

فَالحَقُّ ما رَضیتُموه وَ الباطِلُ ما أسخَطتُموه

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه


سلام بر تو، ای باقی‌نهاده‌ی‌ خدا در زمین


اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه


سلام بر تو، ای میثاق خداوند که بر آن پیمان گرفته و استوارش ساخته است


اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی ضَمِنَه


سلام بر تو، ای وعده‌ی خدا که خود آن را تعهّد کرده‌است


اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب


سلام بر تو، ای پرچمِ بلندِ افراشته و ای دانشِ ریزان


وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة


و ای فریادرسِ (درماندگان) و ای رحمتِ گسترده


وَعداً غَیرَ مَکذوب


(که) وعده‌ای دروغ ناشدنی (است)


حریق خزان


بـاز آی دلبـــــــرا، که دلـــــم بی قـــــرار توســت ویــن جـان بـر لب آمده در انتظــــــــار توست


در دســت این خمار غمم هیـــــچ چاره نیــست جــز باده ای که در قــدح غمگســــــار توست


ساقی به دست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست


  سیــــری مبـــــــــاد ســـوختــه تشــــنه کـــام را         تا جرعــه نـوش چشـمه شیــرین گوار توست


 بیچـــــاره دل که غــارت عشـــــقش به بـــاد داد    ای دیده خـــون ببـــار که این فتــنه کار توست


ای ســـــایه صبـــــر کن که برآیــــــد به کــــام دل  آن آرزو که در دل امــیــــــــــــــــــــــــدوار توست