اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

سفرت به خیر اما، تو و دوستی خدا را ...

- به کجا چنین شتابان؟

گون از نسیم پرسید


- دل من گرفته زین جا

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان؟


- همه آرزویم اما،

جه کنم که بسته پایم


- به کجا چنین شتابان؟


- به هر آن کجا که باشد

به جز این سرا، سرایم


- سفرت به خیر اما، تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها، به باران، برسان سلام ما را

تو پس پرده چه دانی واقعاً؟!


عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت  که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت


من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش هرکسی آن دروَد عاقبت کار که کشت


همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت


سر تسلیم من و خشت در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت


ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت


نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت


حافظا روز اجل گر به کف آری جامی یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت




پ.ن1: بـــــَله!


پ.ن2:بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

حریق خزان


بـاز آی دلبـــــــرا، که دلـــــم بی قـــــرار توســت ویــن جـان بـر لب آمده در انتظــــــــار توست


در دســت این خمار غمم هیـــــچ چاره نیــست جــز باده ای که در قــدح غمگســــــار توست


ساقی به دست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست


  سیــــری مبـــــــــاد ســـوختــه تشــــنه کـــام را         تا جرعــه نـوش چشـمه شیــرین گوار توست


 بیچـــــاره دل که غــارت عشـــــقش به بـــاد داد    ای دیده خـــون ببـــار که این فتــنه کار توست


ای ســـــایه صبـــــر کن که برآیــــــد به کــــام دل  آن آرزو که در دل امــیــــــــــــــــــــــــدوار توست


تا فراموش نگردد...


 کاش می‏شد که به انگشت نخی می‏بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

کاش در باور هر روزه‏یمان 

جای تردید نمایان میشد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریاییمان خشکیدهست؟

کاش میشد که شعار 

جای خود را به شعوری میداد

تا چراغی گردد دست اندیشهیمان 

کاش میشد که کمی آینه پیدا میشد

تا ببینیم در آن، صورت خسته‏ی این انسان را

شبح تار امانتداران

کاش پیدا میشد

ادامه مطلب ...

از مصاف خود گریختن


کاش می شد این نگاه غوطه ور میان اشک را


بر جهان دیگری نثار کرد


کاش می شد این دل فشرده 


- بی بهاتر از تمام سکه های قلب را -


زیر آسمان دیگری قمار کرد


کاش می شد از میان این ستارگان کور


سوی کهکشان دیگری فرار کرد


با که گویم این سخن که درد دیگری است


از مصاف خود گریختن


وینهمه شرنگ گونه گونه را 


مثل آب خوش به کام خویش ریختن


ای کرانه های جاودانه ناپدید


این شکسته صبور را


در کجا پناه می دهید؟