-
تا فراموش نگردد...
پنجشنبه 11 مهر 1392 22:50
کاش میشد که به انگشت نخی میبستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم !!! کاش در باور هر روزه ی مان جای تردید نمایان می شد و سوالی که چرا سنگ شدیم و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟ کاش می شد که شعار جای خود را به شعوری می داد تا چراغی گردد دست اندیشه یمان کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد تا ببینیم در آن،...
-
مرشد و مارگاریتا
سهشنبه 9 مهر 1392 23:28
یک شروع خیرهکننده و یک نیمه پرداخت لذتبخش ... نیمه دیگر کند، بیربط، ناامیدکننده و یک پایان بیهیجان! در مجموع «قابل قبول» بود، اما ترجیح میدادم که بعد از خواندن نیمه اول، بقیه را در خیال خود دنبال کنم! *** مرد ناشناس که چشمهایش برق میزد، موافقت کرد و ادامه داد: - واقعاً حیف شد! ولی سوالی که ناراحتم کرده این است...
-
رفیق
جمعه 5 مهر 1392 18:53
«یه رفیق باشعور بهترین نعمت دنیاست، و یه رفیق بیشعور بدترین عذاب دنیا!» خودم
-
از میان کوچه های خستگی، می گریزم در پناه مدرسه
چهارشنبه 3 مهر 1392 23:59
اصلاً انگار هر گوشه از حیاط برای خودش مفهومی گرفته؛ این دروازه و آن دروازه کلی با هم فرق دارند، همانطور که این سکو با آن سکو. هرکدام خاطره خاص خودشان را دارند و به دنبالش حس خاص خودشان را. انگار که مدرسه دیگر برایم فقط یک مکان نیست؛ چیزی شبیه یک داستان بلند شده است، چیزی شبیه یک آلبوم کلفت پر از خاطره... هر وقت که به...
-
خستگی
سهشنبه 2 مهر 1392 23:59
ذهنم خسته تر از آن است که چیزی بیش از خستگی را درک کند. پس همان بهتر که از خستگی بنویسم. خستگی همیشه هم چیز بدی نیست. یعنی راستش را بخواهی، اصلاً زندگی بی خستگی چیز خوبی نیست؛ وقتی خسته ای، یعنی بالاخره داری یک کاری می کنی، یک تلاشی داری؛ وقتی خسته ای یعنی هنوز زنده ای: «خسته هستم، پس هستم!» خستگی هم مثل میوه...
-
Hard Work
جمعه 29 شهریور 1392 22:17
وقتی چیزی اینجا نوشته نمیشود، (با توجه به اینکه قرارم با خودم این است که زود به زود خودم را اینجا ثبت کنم) چند حالت دارد. یا دسترسی به اینترنت ندارم، یا اوضاع آن قدر به پوچی و بی حاصلی رسیده است که چیزی برای گفتن نیست و یا اینکه زیر انبوه کارها هستم. و این سه روز واقعاً فهمیدم که انبوه کارها چه معنایی می تواند...
-
آمده ام شاه، پناهم بده
چهارشنبه 20 شهریور 1392 11:26
-
پیرمرد و دریا
یکشنبه 17 شهریور 1392 21:55
مغرور اما متواضع سرسخت اما ساده پیرمرد تیغه کارد را پاک کرد و پارو را زمین گذاشت. بعد طناب بادبان را پیدا کرد و بادبان را برافراشت و قایق را به مسیرش انداخت. بلند گفت: آن ها حتماً یک چهارم از بهترین جاهای ماهی را برده اند. کاش همه این ها یک خواب بود و هیچ وقت نگرفته بودمش. ماهی، واقعاً متأسفم. همه چیز غلط از آب درآمد....
-
نیست، به همین راحتی!
شنبه 16 شهریور 1392 23:49
وقتی می رسم خونه و می فهمم که گوشیم گم شده و به جای اینکه بیشتر نگران خود گوشی و سیم کارتش باشم، نگران از دست رفتن Contactهاش هستم، این یعنی که شاید هنوز هم بهم امیدی باشه!
-
علی، زیباترین سروده هستی
شنبه 16 شهریور 1392 17:30
علی با عشق تمام عبادت می کرد، عبادت او رفع تکلیف نبود، بلکه عاشق حقیقی بود. در یکی از جنگ ها تیری به پایش فرو رفته بود، نمی توانستند بیرون بیاورند، در نماز چنین کردند و او متوجه نشد. سجده های طولانی که سجده گاهش از اشک مرطوب می شد. هنگام وضو گرفتن می لرزید، لرزش حقیقی وجودش را فرا می گرفت. علی هر شب بیدار است، با خدای...
-
!Being Alone, Together
شنبه 16 شهریور 1392 11:20
Norman: I'd like to be alone. Neil: So do I! Let's do this together!
-
نگارا بفرما کجایی ...
جمعه 15 شهریور 1392 08:49
-
گم - راه - ی
دوشنبه 11 شهریور 1392 22:45
یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ - عجب تصویری. وقتی آن قدر دور و برت را تاریک کنی که هیچ جا را نبینی، کوچکترین روشنایی را دنبال می کنی. هر خرده نوری...
-
جنونی که نیست
دوشنبه 4 شهریور 1392 12:31
نه، این جنون نیست. پس این هایی که ساعت ها می نشینند، با دقت و حوصله و کلی زحمت، مهره های ریز دومینو را کنار هم می چینند هم حکماً باید مجنون باشند. آخر طرف این همه وقت می گذارد، زحمت می کشد، صبر می کند تا آخر یک تقه بزند پشت اولین مهره و فیشششششش، و فقط چند ثانیه ای افتادن آن ها را تماشا کند. حتماً آن مادری که دو سه...
-
رسوایی
پنجشنبه 31 مرداد 1392 17:12
«اشکال شما همین است که اسلامتون رو از من گرفتید، اسلام رو باید از سرچشمه گرفت. اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست» پ.ن: شش هفت ریشتری تکان خوردم. فارغ از حواشی، بر خودم واجب می دانم از عواملش تشکر کنم!
-
از مصاف خود گریختن
چهارشنبه 30 مرداد 1392 13:36
کاش می شد این نگاه غوطه ور میان اشک را بر جهان دیگری نثار کرد کاش می شد این دل فشرده - بی بهاتر از تمام سکه های قلب را - زیر آسمان دیگری قمار کرد کاش می شد از میان این ستارگان کور سوی کهکشان دیگری فرار کرد با که گویم این سخن که درد دیگری است از مصاف خود گریختن وینهمه شرنگ گونه گونه را مثل آب خوش به کام خویش ریختن ای...
-
با تمام قدرت، به پیش!
سهشنبه 22 مرداد 1392 22:31
-
گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار
پنجشنبه 17 مرداد 1392 12:19
مهمانی کم کم تمام می شود و من هم آماده رفع زحمت می شوم. گرچه سهمم از این مهمانی بیشتر گرسنگی و تشنگی بود، ولی نمی دانم چرا این دم آخری دلم می گیرد. اصلاً عید فطر کلاً غربت غریبی دارد انگاری. می گویند عید فطر برای این عید است که روزه دار جشن بگیرد پیروزیش در جهاد اکبر را؛ حالا اگر آمدیم و کسی پیروز نبود، دیگر امروز و...
-
تفأل
چهارشنبه 16 مرداد 1392 10:13
سـیـنـه مـالـامـال درد اسـت ای دریغا مرهمی دل ز تـنـهـایـی بـه جـان آمـد خـدا را هـمـدمی چــشــم آســایـش کـه دارد از سـپـهـر تـیـزرو ســاقـیـا جـامـی بـه مـن ده تـا بـیـاسـایـم دمـی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صـعـب روزی بـوالعجب کاری پریشان عالمی سـوخـتـم در چـاه صـبـر از بـهر آن شمع چو گل شـاه تـرکـان...
-
از طرف ماست یا ... ؟
دوشنبه 14 مرداد 1392 00:31
چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی؟ پ.ن: زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ- وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ!