-
برکت از دست رفته
پنجشنبه 26 دی 1392 19:00
همیشه تصورم این بود که شبانه روزهای دوران امتحانات قطعاً بیش از 24 ساعت وقت دارند. بالاخره دعای خیل درماندگان شبهای امتحان بوده است و درگاه پرعطوفت پروردگار. و از قدیم هم عادتم این بود که کارهای عقب مانده و ایضاً کارهای تازه را بگذارم برای همین دوران پربرکت. درس خواندن، گرچه در این دوران پررنگ تر می شد، اما همچنان به...
-
زندگی گالیله
پنجشنبه 26 دی 1392 12:00
آندرهآ : (چارپایه جلوی دوربین را نشان می دهد) بفرمایید اینجا لطفاً. فیلسوف : متشکرم، پسرم! می ترسم که کار به این سادگی نباشد. استاد گالیله، پیش از آنکه به دوربین معروف شما بپردازیم، می خواستیم اگر موافق باشید بحثی آغاز کنیم. موضوع بحث این است: آیا اصولاً چنین ستاره هایی می توانند وجود داشته باشند؟ ریاضیدان : یک بحث...
-
دهلیز
جمعه 20 دی 1392 00:30
بابای من، یه کار بدی کرده، می خوان تنبیهش کنن؛ من به خاطر بابام اومدم اینجا تا از شما معذرت خواهی کنم. تو رو خدا بابامو ببخشید. من تازه بیست روزه فهمیدم بابا دارم. بابای من خیلی مرد خوبیه. برای من اسب چوبی درست کرده؛ برای یونسم اسب چوبی درست کرده. بابای من معلمه. بابای من خیلی مرد خوبیه. پشیمونه؛ اگه بابامو نبخشید...
-
تو پس پرده چه دانی واقعاً؟!
شنبه 14 دی 1392 23:08
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش هرکسی آن دروَد عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت سر تسلیم من و خشت در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه دانی...
-
خاطره گاه!
پنجشنبه 12 دی 1392 00:00
خاطره ها که در خلأ متولد نمی شوند؛ بالاخره یک جایی، روی یک نیمکت پارک، زیر یک درخت تنومند یا در طول یک خیابان بلند، خاطره می شوند. و از آن به بعد آن نیمکت، آن درخت، یا آن خیابان بلند در دایره المعارف ذهن تو تعریف دیگری دارد. اصلاً فرق نیمکت ها، درخت ها و خیابان ها با همدیگر در همین است. وقتی بعد از چند سال، اتفاقی یا...
-
فقط کمی پس از پیغمبر
سهشنبه 10 دی 1392 23:00
اَیُّهَا النّاسُ، شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَ عَرِّجُوا عَنْ طَریقِ الْمُنافَرَةِ، وَ ضَعُوا تیجانَ الْمُفاخَرَةِ. اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناح ، اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ. هذا ماءٌ آجِنٌ، وَلُقْمَةٌ یَغَصُّ بِها آکِلُها. وَ مُجْتَنِى الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ ایناعِها کَالزّارِعِ بِغَیْرِ...
-
معلم
دوشنبه 9 دی 1392 08:14
هر کس خودش را پیشوای مردم قرار دهد، پس باید پیش از تعلیم دیگران به تعلیم خود بپردازد و پیش از آنکه به زبان تأدیب کند، به وسیله رفتار و کردار آموزش دهد؛ چه آن که خود را تعلیم دهد و ادب نماید، نسبت به آن که به تعلیم و تأدیب دیگران می پردازد، برای تعظیم سزاوارتر است.
-
حریق خزان
یکشنبه 1 دی 1392 11:45
بـاز آی دلبـــــــرا، که دلـــــم بی قـــــرار توســت ویــن جـان بـر لب آمده در انتظــــــــار توست در دســت این خمار غمم هیـــــچ چاره نیــست جــز باده ای که در قــدح غمگســــــار توست ساقی به دست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست سیــــری مبـــــــــاد ســـوختــه تشــــنه کـــام را تا جرعــه...
-
بهانه
چهارشنبه 27 آذر 1392 08:00
این که بگویم «گاهی وقت ها» بی انصافی است، «خیلی وقت ها» یک حسی می افتد به جانم و انگار مدام با سیستم گرمایشی – سرمایشی بدنم بازی می کند؛ اصلاً کلاً تنظیمش را به هم می زند. پاهایم یخ می زنند و گوش هایم داغ می کنند. ذهنم، شبیه حیوان رم کرده ای، این سو و آن سو می دود و تمرکز، یعنی به بند کشیدن این رمیده وحشی، قدرتی مافوق...
-
فقط در را باز کن!
سهشنبه 26 آذر 1392 16:35
فَإِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ولى هرگاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست،و نه اندوهگین مى شوند. از این ساده تر هم می شود؟! می گوید بروید و مشغول کار خودتان بشوید، فقط هر وقت هدایتی از طرف من برای شما...
-
قضیه: شکل اول / شکل دوم
دوشنبه 18 آذر 1392 18:14
اصلاً نمی شد یکنفس نگاهش کرد. هر چند دقیقه یکبار که مغزم به مرز انفجار می رسید، به ناچار فیلم را متوقف می کردم، از جا می پریدم، با گام های سریع خانه را دور می زدم و گاه بی صدا و گاه بلند بلند تلاش می کردم شلوغی ذهنم را سر و سامان بدهم و سیل جزئیات را به تفکیک به قسمت های مربوطه هدایت کنم. از یک مسئله ساده و یک رفتار...
-
The Beautiful Mind
چهارشنبه 13 آذر 1392 00:11
What truly is logic? Who decides reason? My quest has taken me to the physical, the metaphysical, the delusional, and back. I have made the most important discovery of my career - the most important discovery of my life. It is only in the mysterious equations of love that any logic or reasons can be found. I am only...
-
قصه به «سر» رسید
پنجشنبه 23 آبان 1392 17:24
محرم هر سال، شب تاسوعا با همه شب ها فرق می کرد. شاید خاصیت غم عباس باشد که این دل را، هر چقدر هم که سخت و تیره شده باشد، نرم می کرد؛ شب تاسوعا انگاری شده بود چیزی شبیه شب قدر؛ به همان اندازه مهم، همان اندازه عزیز، به همان اندازه غریب ... امسال هم شب تاسوعا شد؛ اما بویی از آن شب های تاسوعای هرسال نداشت؛ بویی از عباس...
-
وَ اللهِ اِن قَطَعتُموا یمینی، اِنّی اُحامی اَبَداً عن دینی
چهارشنبه 22 آبان 1392 13:46
می بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته ای و شمشیر را در دست چپ، یعنی که قصد جنگ نداری. با خودت می اندیشی: اما دشمن که الفبای مروت را نمی داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! با خودت زمزمه می کنی: بریده باد این دست، در مقابل جمال یوسف من! و این شعر در ذهنت نقش می بندد: وَ اللهِ اِن قَطَعتُموا یمینی اِنّی اُحامی اَبَداً...
-
Break Your Egg
چهارشنبه 8 آبان 1392 22:39
استقرای تجربی، یعنی اینکه با مشاهده یک ویژگی در چند نمونه معدود از یک نوع، این نتیجه را به تمام آن نوع تعمیم بدهیم. و این یکی از مسخره ترین و در عین حال یکی از منطقی ترین (نه به معنای دقیق آن که به معنای مصطلح آن) روش های استدلالی ماست. یک جوجه را تصور کنید که هنوز جوجه نشده، یعنی هنوز سر از تخمش بیرون نیاورده. این...
-
The King's Speech
شنبه 4 آبان 1392 01:58
In this grave hour, perhaps the most fateful in our history, I send to every household of my peoples, both at home and overseas, this message, spoken with the same depth of feeling for each one of you, as if I were able to cross your threshold and speak to you myself. For the second time in the lives of most of us, we...
-
روزهای بد
سهشنبه 30 مهر 1392 22:51
عزیز من! زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما، روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن که شتابان فرو می ریزند، و زیر پای تو - اگر بخواهی - استخوان می شکنند؛ و درخت، استوار ورمقاوم، بر جای می ماند... عزیز من! برگهای پاییزی، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت، و مفهوم بخشیدن به تداوم...
-
عرفه
چهارشنبه 24 مهر 1392 12:11
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ وَ أَسْعِدْنِی بِتَقْوَاکَ وَ لاَ تُشْقِنِی بِمَعْصِیَتِکَ وَ خِرْ لِی فِی قَضَائِکَ وَ بَارِکْ لِی فِی قَدَرِکَ حَتَّى لاَ أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لاَ تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ اى خدا، به من آن مقام ترس و خشیت از جلال و عظمتت را عطا کن که گویی تو را می بینم...
-
یادآوری
چهارشنبه 17 مهر 1392 19:20
گاهی آنقدر حجم چیزهایی که باید یادت نرود زیاد می شود که آن چیزهای مهم قدیمی زیر انبوه چیزهای جدید گم می شود و عملاً فراموش... داشتم Sticky noteهای روی Desktopم را بررسی می کردم، دیدم یک نکته خیلی مهم که می خواستم همیشه جلوی چشمم باشد، زیر این حجم یادآوری ها گم شده! ... تلخ تر این که از زندگیم هم فراموش شده...
-
جیم
جمعه 12 مهر 1392 22:30