اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

پیرمرد و دریا



مغرور اما متواضع


سرسخت اما ساده 

پیرمرد تیغه کارد را پاک کرد و پارو را زمین گذاشت. بعد طناب بادبان را پیدا کرد و بادبان را برافراشت و قایق را به مسیرش انداخت.

بلند گفت: آن ها حتماً یک چهارم از بهترین جاهای ماهی را برده اند. کاش همه این ها یک خواب بود و هیچ وقت نگرفته بودمش. ماهی، واقعاً متأسفم. همه چیز غلط از آب درآمد. ساکت شد و دیگر نمی خواست به ماهی نگاه کند. ماهی خون آلود و شناور بر آب، همان رنگ نقره ای بود که پشت آینه می دهند و نوارهایش هنوز پیدا بود. 

گفت: ماهی، نباید این همه دور می رفتم. هم به خاطر تو و هم به خاطر خودم متأسفم.

به خودش گفت: « حالا به تسمه های دور کاردت نگاه کن و ببین جاییش بریده یا نه. بعد هم به دست هایت برس چون هنوز خیلی هایشان مانده اند.» 

بعد  از اینکه تسمه های دور دسته پارو را معاینه کرد گفت: « کاش یک سنگ چاقو تیزکنی داشتم؛ باید یک سنگ با خودم می آوردم.» و فکرکرد «تو خیلی چیزهای باید با خودت می آوردی که نیاورده ای. حالا دیگر وقتش نیست که به چیزهایی که نداری فکر کنی پیرمرد. فکر کن با چیزهایی که داری چه می توانی بکنی.» 

بلند گفت: « زیادی نصیحتم می کنی. دیگر خسته شدم.»