اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

کریم


کریم که می گویم، نه که همین باشد و بس؛ واژه ها مقصرند. گنجایش وصف او را ندارند؛ او را که به آن ها موصوف می کنی، تاب نمی آورند واژه ها؛ کم می آورند، آخر آن ها هستند که از او معنا گرفته اند؛ پس چگونه بخواهم او را با آن ها تفسیر کنم. هر چه حُسن و خوبی در دنیاست، انگاری ریشه در حَسَن دارد. 



کریم که می گویم، نه که فقط شنیده باشم، چشیده ام که می گویم. شنیده بودم که سه بار داراییش را با خدا تقسیم کرده و دو بار هم به کل، از همه ی آن، در راه خدا گذشته است. (هرچند، او که آن ها را دارایی خود نمی دانست؛ او همه چیز را از خدا می دید؛ یا شاید «از» هم اضافی باشد!) تازه این ها غیر از آن انفاق های هر هفته و هر روز و هر ساعت بوده است. اما شنیدن کی بُوَد مانند ... مانند چشیدن! چشیده ام که می گویم.



کریم که می گویم، نه که بخواهم فقط او را بستایم؛ کریم خواندنش تسبیح است و تحسین قلم شگفت آور نویسنده ی خلفت. چنان زندگی او را نوشته که نتوانی بگویی اگر من هم جای او، در دامن زهرا (س)، بر شانه ی رسول خدا (ص)، و همراه و در رکاب مرتضی (ع) بودم، حَسَن می شدم. نه، خودش چنان معجزه ای است که اگر اصل و نسبش را هم ندانی، اگر ندانی که رسول در گوشش اذان گفته و در آسمانی ترین خانه ی زمین رشد کرده است، باز هم در مقابل عظمت خالقش به سجده می افتی. آری، حتی در چنین کهکشانی هم این ستاره درخششی شگفت انگیز دارد.



کریم که می گویم، نه به اختیار، که بی اختیار، گریه ام می گیرد... 

عیدی که عید نیست


نزدیکی نیمه شعبان که می شود، خیابان ها چراغانی می شوند؛ همه خود را برای جشن میلاد آخرین معصوم آماده می کنند. نیمه شعبان که می شود، خیابان ها شلوغ می شود؛ پر می شود از شربت و شیرینی و صدای مولودی...


شاید همه این ها تلاشی باشد برای اینکه تلخی و حزنی که این روز به یادمان می آورد را پنهان کند. جشن می گیریم تا سرپوش بگذاریم بر ناکامیمان. گاهی وقت ها هم کلاً فراموش می کنیم که مولود این روز، هنوز هست؛ ولی نیست. و این دقیقاً همان تلخی این روز است. انصافاً شیرینی ولادت مولود این روز هرچقدر هم که باشد، باز نمی تواند تلخی گم کردن او را از کاممان ببرد.


وقتی که دیگر خیلی دلتنگ می شویم، وقتی که  دیگر خیلی احساس عذاب وجدان می کنیم، به خیال خود تکلیفمان را با یک دعای فرج ادا می کنیم. دعا می کنیم، او را می خوانیم و شعرها و داستان ها و حرف ها (مثل همین حرف های من!) ردیف می کنیم. می خواهیم که بیاید، که جوابمان را بدهد، غافل از اینکه اصلاً صورت مسئله را درست نفهمیده ایم:


«مَثَلُ الاِمامِ مَثلُ الکعبة اِذْ تُؤْتی ولا تأتی؛ امام همچون کعبه است که باید به سویش روند، نه آنکه (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید» ... و ما مثل کسی که منتظر است کعبه سوی او آید تا حاجی شود، نشسته ایم و منتظریم! ... کعبه که گم نمی شود، کعبه که جایی نمی رود، کعبه که غایب نیست؛ ما راه را گم کرده ایم، ما خود گمشده ایم؛ خودمان را پیدا کنیم، او خود پیدا می شود.


عمریست که از حضور او جا ماندیم


در غربـت ســرد خویش تنها مـــاندیم


او منـتـظـر اسـت تـا کـه ما بـرگــردیم


مــــاییم که در غـیـبـت کـبری ماندیم

بخوان ...


بخوان ... بخوان به نام پروردگارت که آفرید؛ آفرید انسان را از خون بسته ...

بخوان که پروردگارت از همه والاتر است، همانی که به وسیله قلم تعلیم داد؛ تعلیم داد به انسان آنچه را که نمی دانست ...

 

و او خواند؛ چه زیبا و باشکوه و پرقدرت هم خواند؛ آن چنان که  انگار هنوز هم طنین صدای آسمانیش، نه فقط در هوای حجاز، که در هوای تمام دنیا جاری ست... صدایی که در این هیاهوی این روزها شنیدنش سخت شده؛ هرچند که گوش هایمان هم سنگین شده ... انگار بار دیگر باید کسی بخواند؛ کسی که مثل او باشد، از جنس او باشد، کسی که انگار اصلاً خود خود اوست!

 


پس بار دیگر بخوان، بخوان به نام پرودگارت، بخوان که این جمعه تشنه ی مبعثی دوباره است...

 

یا زهرا (س) ... یا علی (ع)!

خواستم از درد و رنج و غم زهرا (س) بنویسم، ولی دیدم که علی (ع) کوه غم و رنج و درد است. بنگر که چگونه غریبانه، در حال وداع با زهرا (س)، با محبوبش رسول خدا (ص) درد دل می کند:


السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ عَنِّی، وَعَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ، وَالسَّرِیعَةِ اللَّحَاقِ بِکَ! قَلَّ یَا رَسُولَ اللهِ، عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی، وَرَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی، إِلاَّ أَنَّ فِی التَّأَسِّیِ لِیَ بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ، وَفَادِحِ مُصِیبَتِکَ، مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ، وَفَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَصَدْرِی نَفْسُکَ. فَـإنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ، وَأُخِذَتِ الرَّهِینَةُ! أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ، وَأَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ، إِلَی أَنْ یَخْتَارَ اللهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ. وَسَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ، وَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هذَا وَلَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ، وَلَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ. وَالْسَّلاَمُ عَلَیْکُمَا سَلاَمَ مُوَدِّعٍ، لاَ قَالٍ وَلاَ سَئِمٍ، فَإنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ، وَإِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللهُ الصَّابِرِینَ.


سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام من و دخترت که اکنون در کنار تو فرود آمده و چه زود به تو پیوست. ای رسول خدا، بر مرگ دخت برگزیده تو، شکیبایی من اندک است و طاقت و توانم از دست رفته؛ ولی مرا که اندوه عظیم فرقت تو را دیده ام و رنج مصیبت تو را چشیده ام، جای شکیبایی است. من خود تو را به دست خود در قبر خواباندم و هنگامی که سر به سینه من داشتی، جان به جان آفرین تسلیم نمودی.
پس «انا لله و انا الیه راجعون» ؛ آن ودیعه بازگردانده شد و آن امانت به صاحبش رسید و اندوه مرا پایانی نیست. همه شب خواب به چشمم نرود تا آنگاه که خداوند برای من سرایی را که تو در آن جای گرفته ای، اختیار کند. و بزودی دخترت تو را خبر دهد که چگونه امتت گرد آمدند و بر او ستم کردند. همه سرگذشت را از او بپرس و خبر حال ما از او بخواه.
اینها در زمانی بود که از مرگ تو دیری نگذشته بود و تو از یادها نرفته بودی. بدرود تو را و دخترت را. بدرود کسی که وداع می کند، نه بدرود کسی که رنجیده و ملول است. اگر از اینجا باز می گردم نه از روی ملالت است و اگر درنگ می کنم نه به سبب آن است که به وعده ای که خدا به صابران داده است بدگمان شده ام.

آمین!

به نام خداى بخشاینده مهربان

سُبْحانَکَ ما اَضْیَقَ الْطُّرُقَ عَلى مَنْ لَمْ تَکُنْ دَلیلَهُ وَما اَوْضَحَ الْحَقَّ

منزهى تو! چه اندازه تنگ است راهها بر کسى که تواءش رهنمون نباشى و چه اندازه حقیقت روشن است

عِنْدَ مَنْ هَدَیْتَهُ سَبیلَهُ اِلهى فَاسْلُکْ بِنا سُبُلَ الْوُصُولِ اِلَیْکَ وَسَیِّرْنا

براى کسیکه تو راهش را نشانش داده اى. خدایا، پس ما را به راههاى رسیدن به درگاهت بدار و از

فى اَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَیْکَ قَرِّبْ عَلَیْنَا الْبَعیدَ وَسَهِّلْ عَلَیْنَا

نزدیکترین راهى که به تو رسند ما را ببَر؛ دور را بر ما نزدیک گردان و راههاى سخت و

الْعَسیرَ الشَّدیدَ وَاَلْحِقْنا بِعِبادِکَ الَّذینَ هُمْ بِالْبِدارِ اِلَیْکَ یُسارِعوُنَ

و دشوار را بر ما آسان و هموار ساز و ملحقمان دار به آن بندگانت که در پیشى گرفتن به سویت شتاب کنند

وَبابَکَ عَلَى الدَّوامِ یَطْرُقُونَ وَاِیّاکَ فِى اللَّیْلِ وَالنَّهارِ یَعْبُدُونَ وَهُمْ

و یکسره در خانه ات را مى کوبند و در شب و روز تو را پرستش کنند و آنها

مِنْ هَیْبَتِکَ مُشْفِقُونَ الَّذینَ صَفَّیْتَ لَهُمُ الْمَشارِبَ وَبَلَّغْتَهُمُ

از هیبتت ترسانند؛ آنانکه آبخورشان را پاک کردى و بخواسته هایشان رسانیدى

الرَّغاَّئِبَ وَاَنْجَحْتَ لَهُمُ الْمَطالِبَ وَقَضَیْتَ لَهُمْ مِنْ فَضْلِکَ الْمَاءرِبَ

و به دادن آنچه جویایش بودند کامرواشان ساختى و حاجتهاشان را از فضل خویش برآوردى

وَمَلاَْتَ لَهُمْ ضَماَّئِرَهُمْ مِنْ حُبِّکَ وَرَوَّیْتَهُمْ مِنْ صافى شِرْبِکَ فَبِکَ

و دلهاشان را سرشار از دوستى خویش کردى و از آب زلال معرفتت سیرابشان کردى؛ پس بوسیله

اِلى لَذیذِ مُناجاتِکَ وَصَلُوا وَمِنْکَ اَقْصى مَقاصِدِهِمْ حَصَّلُوا فَیا مَنْ

تو به لذت مناجاتت نائل گشتند و از ناحیه تو بالاترین مقاصدشان را بدست آوردند؛ پس اى

هُوَ عَلَى الْمُقْبِلینَ عَلَیْهِ مُقْبِلٌ وَبِالْعَطْفِ عَلَیْهِمْ عاَّئِدٌ مُفْضِلٌ

کسى که بر آنانکه به سویش رو کنند رو آورى و با توجه بدانها مهرورزى و نعمت بخشى و اى آنکه نسبت به

وَبِالْغافِلینَ عَنْ ذِکْرِهِ رَحیمٌ رَؤُفٌ وَبِجَذْبِهِمْ اِلى بابِهِ وَدُودٌ عَطُوفٌ

بى خبران و غافلان از ذکر خود رحیم و مهربانى و با جلب آنان به درگاهت دوستدار و مهرورزى، از تو

اَسْئَلُکَ اَنْ تَجْعَلَنى مِنْ اَوْفَرِهِمْ مِنْکَ حَظّاً وَاَعْلاهُمْ عِنْدَکَ مَنْزِلاً

خواهم از کسانى قرارم دهى که بهره بیشترى از تو دریافت داشته و مرتبه والاترى را حائز گشته

وَاَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّکَ قِسْماً وَاَفْضَلِهِمْ فى مَعْرِفَتِکَ نَصیباً فَقَدِ انْقَطَعَتْ

و از دوستیت نصیب بیشترى عایدش شده و در معرفتت سهم زیادترى بهره اش داده اند، زیرا که توجه من از همه جا

اِلَیْکَ هِمَّتى وَانْصَرَفَتْ نَحْوَکَ رَغْبَتى فَاَنْتَ لا غَیْرُکَ مُرادى وَلَکَ

بسوى تو منقطع شده و اراده و آرزویم به جانب تو گشته است؛ پس مراد من تنها تویى نه دیگرى،

لا لِسِواکَ سَهَرى وَسُهادى وَلِقاَّؤُکَ قُرَّةُ عَیْنى وَوَصْلُکَ مُنى

و شب زنده دارى و بى خوابیم فقط بخاطر تو است نه غیر تو و دیدارت نور چشم من است و وصل تو

نَفْسى وَاِلَیْکَ شَوْقى وَفى مَحَبَّتِکَ وَلَهى وَاِلى هَواکَ صَبابَتى

آرزوى جان من و بسوى تو است اشتیاقم و در وادى محبت تو سرگشته ام ، و در هواى تو است دلدادگیم

وَرِضاکَ بُغْیَتى وَ رُؤْیَتُکَ حاجَتى وَجِوارُکَ طَلَبى وَقُرْبُکَ غایَةُ

و خوشنودىت است مقصودم است و دیدار تو است حاجتم و نعمت جوارت مطلوب من است نزدیکى و قرب تو منتهاى

سُؤْلى وَفى مُناجاتِکَ رَوْحى وَراحَتى وَعِنْدَکَ دَواَّءُ عِلَّتى وَشِفاَّءُ

خواسته من است و در مناجات با تو است خوشى و راحتیم و پیش تو است داروى دردم و شفاى

غُلَّتى وَبَرْدُ لَوْعَتى وَکَشْفُ کُرْبَتى

جگر سوخته ام و تسکین حرارت دلم و برطرف شدن دشواریم؛ 

 فَکُنْ اَنیسى فى وَحْشَتى وَمُقیلَ

پس اى خدا، باش تو انیس و همدمم در حال وحشتم و گذرنده

عَثْرَتى وَغافِرَ زَلَّتى وَقابِلَ تَوْبَتى وَمُجیبَ دَعْوَتى وَوَلِىَّ

از لغزشم و آمرزنده گناهم و پذیرنده توبه ام و اجابت کننده دعایم و سرپرست

عِصْمَتى وَمُغْنِىَ فاقَتى وَلا تَقْطَعْنى عَنْکَ وَلا تُبْعِدْنى مِنْکَ

نگهداریم و توانگرى ده از نداریم و مرا از خویش جدایم مکن و از درگاهت دورم منما 

یا نَعیمى وَجَنَّتى وَیا دُنْیاىَ وَآخِرَتى یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ

ای تو نعیم و جنت من و اى دنیا و آخرتم اى مهربانترین مهربانان