اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

بز

می گفت:  "اگر آدم خودش را سرباز عصر ظهور بداند، خب یک جور دیگر کار می کند، یک جور دیگر برنامه ریزی می کند، اصلا یک جور دیگر زندگی می کند."


و من، خیلی محکم، سر تکان می دادم.


پ.ن1: گاهی دلم کمی نگاه عاقل اندر سفیه می خواهد!

پ.ن2: قبول داری که باید کاری بکنیم؟! که اینطوری نمی شود؟!

کتاب‌خانه‌تکانی

یکی از وقت گیرترین بخش های خانه تکانی، تکاندن کتابخانه است. بی اغراق به قدر تکاندن بقیه خانه وقت می گیرد. کتاب هیکی از وقت گیرترین بخش های خانه تکانی، تکاندن کتابخانه است. بی اغراق به قدر تکاندن بقیه خانه وقت می گیرد. کتاب ها چنان درگیرم می کنند که یکدفعه به خودم می آیم و می بینم که چند ساعتی گذشته اما هنوز قفسه اول تمام نشده و در مجموع بیشتر از صد صفحه کتاب ورق زده ام. بعضی از کتاب ها را دوباره داخل قفسه اش برمی گردانم اما بعضی هایشان هم کنار تخت تلنبار می شوند و در صف طولانی خوانده شدن قرار می گیرند. 

شازده کوچولو

- نه، من پی دوست می گردم. «اهلی کردن» یعنی چه؟

- یک چیزی ست که پاک فراموش شده . یعنی «ایجاد علاقه کردن» ...

- ایجاد علاقه کردن؟

- بله. مثلاً تو برای من هنوز پسربچه ای بیش نیستی، مثل صد هزار پسر بچه دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم، مثل صدهزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای در همه عالم یگانه می شوی و من هم برای تو...

- کم کم دارم می فهمم. یک گل هست... که گمانم مرا اهلی کرده باشد...


پ.ن: این کتاب را باید خواند. آن هم نه یک بار، بلکه هر چند ماه یک بار!

دوجانبه


"من یک جاسوس دوجانبه هستم." شاید پیش از این ها بیش از این بودم، اما حالا فقط همین هستم. هر روز صبح، از خواب که بیدار می شوم، این جمله را چند بار روبروی آینه با خودم تکرار می کنم. چند دقیقه ای زل می زنم به چشم های آن سوی آینه و تلاش می کنم کسی را در عمق یخ زده ی آن ها پیدا کنم...


"من یک جاسوس دوجانبه هستم." دمای دنیای من همیشه زیر صفر است؛ هرچند که من مدت هاست به سرما خو گرفته ام. نگاه سرد و جملات یخ زده ی دیگران آزارم نمی دهد. کلاً به ندرت چیزی آزارم می دهد؛ یا اگر بخواهم دقیقتر بگویم، کلاً چیز زیادی احساس نمی کنم. البته گاهی وقت ها، وقتی که زیادی توی آینه به چشم ها زل می زنم، یکدفعه سردم می شود.


"من یک جاسوس دوجانبه هستم." کار من حساس و فوق العاده خطرناک است. نمی توانم اجازه بدهم احساس یا علاقه های شخصی ردی از خود روی رفتار یا گفتارم به جا بگذارد. به خاطر همین است که خودم را در عمیق ترین نقطه وجودم پنهان کرده ام. قبلاً می دانستم که خودم واقعاً با کدام طرفم، اگرچه خاطرات خیلی مبهمی از آن زمان دارم؛ اما از وقتی که خودم را در عمق وجودم گم کرده ام، دیگر کاملاً دوجانبه هستم.



پ.ن1: امان از آدم احمق! امان!

پ.ن2: اعتماد در روابط میان ابناء بشر سرمایه بسیار بزرگی ست.

پ.ن3: این که فانتزی بود، اما گاهی وقت ها واقعاً احساس دوجانبگی می کنم.

رویا

I have a dream today!


I have a dream that one day every valley shall be exalted, and every hill and mountain shall be made low, the rough places will be made plain, and the crooked places will be made straight; "and the glory of the Lord shall be revealed and all flesh shall see it together."


This is our hope, and this is the faith that I go back to the South with.


With this faith, we will be able to hew out of the mountain of despair a stone of hope. With this faith, we will be able to transform the jangling discords of our nation into a beautiful symphony of brotherhood. With this faith, we will be able to work together, to pray together, to struggle together, to go to jail together, to stand up for freedom together, knowing that we will be free one day.


P.S: I have a dream too!