اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

استمهال

نمیدانم این «استمهال» تا کی ادامه خواهد داشت. نمی دانم تا کی می شود که بروم و باز بتوانم برگردم. چند بار دیگر و تا کجا می توان دور شد و دوباره برگشت...


می ترسم؛ می ترسم دلم بی باک شود. دیگر نترسد از این که دور می شود؛ می ترسم آن قدر مطمئن شود که بی مهابا و بی خیال برود، به خیال اینکه حتماً بار دیگر برخواهد گشت (یا برگردانده خواهد شد!) ... اما برود و این بار، برای این آخرین بار، دیگر برنگردد؛ همین طور برود تا انتها (یا شاید هم تا ابتدا!) ...


می ترسم، ولی نه آن قدر که باید؛ و این خود خیلی ترسناک است، خیلی ...

تولد دوباره (15): تمام شد


وقتی بعضی هایش را دوباره خواندم، از خلق این همه صحنه های آبکی، این قلم تکراری و ناتوان و این همه روده درازی، حقیقتاً شرم کردم!


تلاش کودکانه ای بود برای بیرون ریختن انبوهِ خاطراتِ بی وقفه متهاجم به ذهن! ... همین.


سفرنامه، اگر بشود اسم سفر نامه رویش گذاشت، تمام شد. 

تولد دوباره (14): کاش فرق کرده باشم

 

ای قوم به حج رفته، کجایید، کجایید؟                  معشــوق همـین جاست، بیاییـد، بیاییـد!


معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار                   در بادیه سـرگــشته شـما در چه هوایید؟


گر صورت بی صورت معشوق ببیـنید                   هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید


ده بـار از آن راه بـر آن خـانه برفتـــید                    یـک بـار از ایـن خــانه بر ایـن بـام برآییــد


آن خانه لطیفست، نشان هاش بگفتید                    از خواجـه ی آن خـانه نشــانی بنمایــید


یک دسته ی گل کو اگر آن باغ بدیدید؟                   یک گــوهر جـان کـــو اگراز بحر خدایــیـد


با این همه آن رنج شـما گنــج شـما باد                      افسوس که بر گنج شما پرده شمایید