اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...
اشتیاق

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

تولد دوباره (5): قصور قلم؛ همین و بس!

هر سمت را که نگاه می کنی دنیایی در خاک خوابیده است. آن دورترها حلیمه است، دایه ی پیامبر. کمی آن طرف تر ام البنین آرمیده است. مادر عباس؛ مادر قمر بنی هاشم است. آری، همان که در درک عظمت او مانده ای؛ این بانو، مادر همان است. این یکی مادر علی است، فاطمه بنت اسد. همان که خانه خدا برایش شکاف برداشت، او را در آغوش خود گرفت و او را میزبان شد تا شگفتی خلقت را به دنیا آورد. این همان قبری است که پیغمبر با دست مبارک خود وی را در آن نهاد و خود لحظه ای در آن خوابید. آری، اینجا همه جایش قدمگاه رحمت العالمین است. این دیگری هم عباس است؛ عموی رسول خدا، همان پیرمرد دانا که یار رسول و یار علی بود.


اما خیلی نمی توانی سرت را این طرف و آن طرف بچرخانی و تماشا کنی؛ این چهار قبر چنان دیده را به خود می کشد که از تماشای باقی قبرستان می مانی. می توانی ساعت ها آن جا بایستی، زل بزنی به این چهار قبر، بی آنکه خیسی صورتت خشک شود. نمی دانی چه بگویی، انگار زبانت گره می خورد. گاهی حتی آنقدر شرم می کنی که می خواهی برگردی، اما دل چشم برداشتن و رفتن نداری. تصور گوشه ای از عظمت یکی از این چهارتن کافیست تا سرت گیج برود، تصور این که چند متر آن طرف تر، پیکر پاک چهار امامت زیر خاک قرار دارد، حس غریبی برایت ایجاد می کند.


این حضرت مجتبی است؛ آقای جوانان بهشت، چهارم پنج تن، پسر علی و زهرا، برادر حسین؛ آقای صبر و کرم؛ ... دیگری زین العابدین، سیدالساجدین است. پسر حسین، بازمانده کربلاست. انگار هنوز هم بندگی خدا از قبرش می تراود... امام باقر، او هم یادگار کربلاست؛ آری، از کودکی با غربت و رنج آشنا بوده، غربتی انگار حتی پس از مرگ نیز تمامی ندارد... و حضرت صادق، در ارادت به او همین بس که خود را شیعه جعفری می نامیم.


می آیم چیزی بگویم، یاد این سخن از حضرت صادق می افتم که :« زینت ما باشید، نه مایه ی ننگ ما!» زبانم لال می شود، حالم خراب است. می خواهم آب شوم و بروم در زمین؛ انگار می خواهم از این شیعه بودنم توبه کنم؛ می ترسم بگویم شیعه ام و بگویند تو همان شیعه نباشی بهتر است. اما این طوری که نمی شود؛ بالاخره باید چیزی گفت :

« ای سرپرستان من ، ای فرزندان رسول خدا و ای پیشوایان هدایت؛ شرم دارم که بگویم شیعه تان هستم، این طور می گویم، می خواهم شیعه تان باشم؛ شما را به عزت مادرتان زهرا (س) یاریم کنید.»

 


پ.ن 1: چقـــــدر قلمم قاصر است! (ذره ای از حسم را هم نمی توانم منتقل کنم، اما می نویسم بلکه منفجر نشوم!)

پ.ن 2: عجب غربتی دارد هوای مدینه؛ غم غریبی موج می زند در هوا؛ خدا صبرتان دهد آقا!