-
تولد دوباره (6): باران وداع
یکشنبه 5 خرداد 1392 00:53
این روزها که در هوای غریب مدینه نفس می کشیدم، وقتی زیر آسمان محزونش قدم می زدم، مخصوصاً وقتی نگاهم به غریبستان بقیع می افتاد، بغض گلویم را می گرفت و دوست داشتم آسمان هم ببارد با دل من. اما خبری نیست؛ ابرها می آیند و می روند. عجیب غربتی دارد مدینه؛ یا بهتر بگویم، عجیب غربتی داشت. دیگر لحظات آخر است. خداحافظی سخت بود،...
-
تولد دوباره (5): قصور قلم؛ همین و بس!
یکشنبه 5 خرداد 1392 00:21
هر سمت را که نگاه می کنی دنیایی در خاک خوابیده است. آن دورترها حلیمه است، دایه ی پیامبر. کمی آن طرف تر ام البنین آرمیده است. مادر عباس؛ مادر قمر بنی هاشم است. آری، همان که در درک عظمت او مانده ای؛ این بانو، مادر همان است. این یکی مادر علی است، فاطمه بنت اسد. همان که خانه خدا برایش شکاف برداشت، او را در آغوش خود گرفت و...
-
تولد دوباره (4): این پست عکس ندارد!
چهارشنبه 1 خرداد 1392 23:24
این پست عکس ندارد؛ آخر ... . . . گشتم، ولی پیدا نکردم قبرتان را بانو! ... آری، شوهر بزرگوارتان خیلی خوب به وصیتتان عمل کرده ... « اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ الله الَّذى خَلَقَکِ قَبلَ اَن یَخلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صابِرَةً » پ.ن: ... بگذریم!
-
تولد دوباره (3): بهت
شنبه 28 اردیبهشت 1392 15:53
هر وقت در آستانه لحظات خاص و مهم در زندگی ام هستم، ذهنم به سرعت شروع به فعالیت می کند. سعی می کنم آن لحظه را، تا هر جایی که می توانم مجسم کنم و همه چیز را به نوعی برنامه ریزی کنم. می خواهم این لحظه ی منحصر به فرد، در باشکوه ترین حالتش برایم برگزار شود. شروع می کنم به تصور فضا، همه ی عناصر محیط را در ذهنم می آورم، حتی...
-
تولد دوباره (2): السلام علیک یا خیر خلق الله
جمعه 27 اردیبهشت 1392 23:18
عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همه قبایل به او ایمان آورده بودند لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند. شما از جایتان بلند شدید، آمدید نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفتید؛ تنگ تنگ؛ آن طور که تنتان تن هم را لمس کند. در گوشش گفتید: « من برادر توام؛ انا اخوک.» فکر می کنی من...
-
تولد دوباره (1): نیاز
یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 23:07
خوابم نمی برد؛ شاید برای دهمین بار جای سرم را جابجا می کنم؛ نه ... مشکل از پاهایم است؛ به گمانم کشیده باشند راحت تر خوابم می برد؛ شاید هم جمعشان کنم بهتر باشد. نه ... دست هایم را به حالت های مختلف قرار می دهم، احساس می کنم بغل دستی هایم را از این حرکاتم معذب کرده ام؛ از این فکر گوش هایم سرخ می شوند. بی خیال خواب می...
-
تولد دوباره (0): انگار قضیه جدی است!
جمعه 20 اردیبهشت 1392 23:54
چند روزی هنوز در پیش است؛ انگار تا قبل از این هنوز خیلی باورم نشده بود و حالا کم کم دارم باور می کنم. آخر همه چیز این قدر اتفاقی و غیر منتظره و عجیب و غریب جفت و جور شد که بیشتر شبیه قصه ها بود تا واقعیت! دقیقاً نمی دانم چرا، ولی هر چه به موعد سفر نزدیک می شوم دلهره ای در دلم شدت می گیرد؛ گاهی آن قدر شدید است که رنگم...
-
یا زهرا (س) ... یا علی (ع)!
پنجشنبه 22 فروردین 1392 14:57
خواستم از درد و رنج و غم زهرا (س) بنویسم، ولی دیدم که علی (ع) کوه غم و رنج و درد است. بنگر که چگونه غریبانه، در حال وداع با زهرا (س)، با محبوبش رسول خدا (ص) درد دل می کند: السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ عَنِّی، وَعَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ، وَالسَّرِیعَةِ اللَّحَاقِ بِکَ! قَلَّ یَا رَسُولَ اللهِ،...
-
Who I am...
یکشنبه 18 فروردین 1392 10:18
... It's not who I am underneath, but what I "do" that defines me
-
... حتی یأتیک الیقین
دوشنبه 12 فروردین 1392 20:26
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ
-
ققنوس
جمعه 2 فروردین 1392 15:05
حتی اگر خاکسـتر رویای من هم خاک شد قـلبـم اگـر از وحـشت دوری ز تـو بی بــاک شد یادم دوباره آید آن عهدی که پیشت داشتم آن لحظه ای کز یاد تو چشمم کمی نمناک شد
-
عید
پنجشنبه 1 فروردین 1392 20:47
من شنیدم که شما فصل بهاری، آقا به دل خسته ی ما صبر و قراری، آقا عمر امسال گذشت و خبری از تو نشد هوس آمدن این جمعه نداری، آقا؟ در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم غافل از اینکه شما اصل بهاری، آقا!
-
از طرف یک دوست، یک دوست خیلی خوب ...
جمعه 18 اسفند 1391 15:15
هیچ چیز نمیتونه تداعی کننده اولین بار باشه ... هیچ وقت دوباره احساس اولین بار بودن تکرار نمیشه ... با شیرینی یاد اولین بارها به سمت اولین بارهای دیگه ای برو که شیرین تر از قبلی ها هستن ... فقط زمان حاله که ماهیت فیزیکی داره و ادم میتونه توش زندگی کنه گذشته و اینده همش ( همش ! ) وهم و خیاله ... برنگرد ، اگر مخروبه...
-
برگرد!
دوشنبه 14 اسفند 1391 21:56
همینطوری که نمی شود سرت درون لاک خودت باشد و راهت را بروی؛ مدام هم برای خودت توجیه کنی که: ای آقا، این ها در نهایت در راستای همان اهداف بلندمدت و کلی ای که در نظر داری قرار می گیرد دیگر! خب همین طوری جلو می روی که آخرش به اینجا می رسی دیگر؛ همین طوری سرت را درون رودخانه ی زندگی خودت کرده ای و بی خبر از اینکه بیرون چه...
-
آمین!
یکشنبه 13 اسفند 1391 22:03
به نام خداى بخشاینده مهربان سُبْحانَکَ ما اَضْیَقَ الْطُّرُقَ عَلى مَنْ لَمْ تَکُنْ دَلیلَهُ وَما اَوْضَحَ الْحَقَّ منزهى تو! چه اندازه تنگ است راهها بر کسى که تواءش رهنمون نباشى و چه اندازه حقیقت روشن است عِنْدَ مَنْ هَدَیْتَهُ سَبیلَهُ اِلهى فَاسْلُکْ بِنا سُبُلَ الْوُصُولِ اِلَیْکَ وَسَیِّرْنا براى کسیکه تو راهش را...
-
سرو، گل، لاله
جمعه 11 اسفند 1391 11:19
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود وین بحث با ثلاثه غساله می رود
-
بعضی اوقات
یکشنبه 6 اسفند 1391 21:41
وقتی که شدیداً از خودت کلافه ای، وقتی که از دست خودت ناراحت و شاکی هستی، وقتی از خودت عصبانی هستی و می خوای یه بلایی سر خودت بیاری، وقتی که حالت از خودت به هم می خوره ... بدترین چیز اینه که یکی ازت تعریف کنه!
-
تشنگی
شنبه 5 اسفند 1391 22:28
مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست، رفیق عشق سرگرمی اش آزار و تسلی است رفیق نـشـدم راهی ایـن چـشـمه که سیـراب شـوم تــشـنـگی خــاص تـریـن لـذت دنـیـاست رفیـق
-
اعتراف
سهشنبه 1 اسفند 1391 20:10
اینکه دلم گرفته و نمی تونم دل بکنم دلیل دلتنگی من، تنها فقط خود منم تموم حرفامـو باید فـقط واسه تو بزنـم درگیر این دنیا شدم، دنیای من محدود شد وقتی فراموش کردمت، دار و ندارم دود شد دوری من از تو فقط عذاب بی اندازه داشت بی خبر از اینکه نگاهت منو تنها نمیذاشت هر لحظه که فکر می کنم این همه از تو دور شدم دوباره گریه ام می...
-
استقامت
یکشنبه 29 بهمن 1391 21:41
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» إِ نَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ