وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
«باشد برای روز مبادا!»
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها ...
هر روز بی تو
روز مباداست!
پ.ن:
1) از این به بعد، باید چشم به راه همین روزهای مبادای اتفاقی باشی!
2) ترسم که اشک در غم ما پرده در شود ...
شـب عـاشـقـان بیدل چه شب دراز باشد
تـو بـیـا کـز اوّل شـب، در صـبـح بـاز بـاشـد
عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کـجـــــا رود کبـوتــر که اسـیـر بـاز بـاشـد؟
ز محـبّـتـت نـخـواهـم کـه نـظر کـنم به رویت
که محبّ صادق آن است که پـاک بـاز باشـد
به کرشـمه عنــایت نگـهی به سوی ما کن
که دعـــــای دردمـنـدان ز سـر نیـــــاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
بــه کــدام دوسـت گـویـم کـه مـحـل راز بـاشــد؟
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟
تـو صـنـم نـمی گــذاری که مــرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست می گرفتم
کـه ثــنـا و حــمد گـــویـیـم و جــفا و نــــاز بـاشـد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخـــن دراز باشـد
قدمـی کـه بـرگــرفـتی به وفـا و عهد یاران
اگر از بلا بـتـرسی قدم مـجـــــاز بـــاشـــد
پ.ن: واقعاً شانس آوردم که سعدی ادعای پیغمبری نداشت!