ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آیا برای این بی سر و سامانی خود، برنامه و وقتی مشخص کرده ایم؟ آیا تصمیم گرفته ایم که روزی دیگر گناه نکنیم؟ یا اینکه همین وضع را می خواهیم ادامه دهیم؟
اگر نمی خواهیم این وضع ادامه داشته باشد، برای آن وقتی تعیین کنیم: یک ماه، شش ماه، یک یا چند سال.
خلاصه اگر بخواهیم تا زنده ایم این گناه کردن را ادامه دهیم، خطرناک است.
پس حداقل حدی برای گناهمان تعیین کنیم.
از کتاب جناب عشق
P.S: Deadline set ...
بابای من، یه کار بدی کرده، می خوان تنبیهش کنن؛ من به خاطر بابام اومدم اینجا تا از شما معذرت خواهی کنم. تو رو خدا بابامو ببخشید. من تازه بیست روزه فهمیدم بابا دارم. بابای من خیلی مرد خوبیه. برای من اسب چوبی درست کرده؛ برای یونسم اسب چوبی درست کرده. بابای من معلمه.
بابای من خیلی مرد خوبیه. پشیمونه؛ اگه بابامو نبخشید ..... میشه بابامو ببخشید؟!
پ.ن: خدایا، من ... پشیمونم؛ اگه منو نبخشی .... میشه منو ببخشی؟!
نمیدانم این «استمهال» تا کی ادامه خواهد داشت. نمی دانم تا کی می شود که بروم و باز بتوانم برگردم. چند بار دیگر و تا کجا می توان دور شد و دوباره برگشت...
می ترسم؛ می ترسم دلم بی باک شود. دیگر نترسد از این که دور می شود؛ می ترسم آن قدر مطمئن شود که بی مهابا و بی خیال برود، به خیال اینکه حتماً بار دیگر برخواهد گشت (یا برگردانده خواهد شد!) ... اما برود و این بار، برای این آخرین بار، دیگر برنگردد؛ همین طور برود تا انتها (یا شاید هم تا ابتدا!) ...
می ترسم، ولی نه آن قدر که باید؛ و این خود خیلی ترسناک است، خیلی ...